زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ

بدم میاد از مریضایی که میان فکر میکنن نوکر باباشونی ،دستور میدن برامون چی‌بنویس چی ننویس ، دستور میدن فلان دارو رو ننویس ،ما داروی خوراکی مصرف نمیکنیم ، فقط آمپول و سرم بنویس، ماسک نمیزنن و توی صورتت سرفه میکنن .انگار عادت کردن یه سریا توی هر زمینه ای که بلد نیستن نظر بدن و اظهار فضل کنن.مثل اینه من ماشینمو ببرم مکانیکی بعد وایستم بالای سرش بگم این کارو بکن اون کارو نکن ،خب اون نمیاد بگه فلان فلان شده سرت توی کار خودت باشه ؟اگه خودت بلدی اومدی اینجا قبرتو بکنی ؟یا مریضایی که میان تو با گوشیشون حرف میزنن خوش و بش میکنن.اینا کم کم و هر روز روی هم جمع شده این چند ماه و منو به مرز انفجار رسونده ..سه هفته بود من پریود بودم(اینجاست که میگن دکتر برو دکتر .رفتم)دیگه تصور کنید مودم چقدر پایین بوده و چقدر درد کشیدم و تظاهر کردم جلوی بقیه که همه چی اوکیه و خوبم .و چقدر تشخیص افتراقی های وحشتناکی برای خودم گذاشتم و با هر کدوم یه دور مراسم تشیع جنازه و ختممو تصور کردم و زار زدم موقع خواب.اعصابم خط خطیه. نیومده بودم یه مدت بلاگفا ،حتی وبلاگ خودمم باز نکرده بودم تا امروز .دلم برای دوستام تنگ شده، شیرین ،پریناز، سادات ،بقیه ی دوستان. این خواهر بی اعصابتونو تحمل کنید یکم تا دوباره برگردم پرانرژی ..پ.ن: فکر‌ کنم اینا از اثرات خستگیه .خیلی وقته هیچ استراحتی نداشتم .یا سر کار بودم صبح تا شب بعدشم که روزای استراحتم بوده همش در حال بدو بدو بودم از اینور به اونور.دلم میخواد یه روز بی دغدغه و فکر و استرس بدون گوشی و خبر بد یجا برای خودم تنها باشم ‌. یه وقتایی میگم همون پارسال که هنوز دانشجو بودم و فقط دغدغه ی درسو داشتم همه چی راحت تر بود . + نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۲۴ ساعت 17:24 تو زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 23:48